مديريت سايت:+١٨/علت لذت سربريدن انسان توسط طالبان
نوشته شده توسط : a.t.leskoklaye
اگر گمان کنیم که انسان‌های شرور شاخ دارند، هیچ فرد شروری پیدا نخواهد شد. هفته‌ی گذشته خبر تکان‌دهنده‌ی بریده‌شدن سر یک چوپان از اهالی بدخشان توسط نیروهای طالبان در رسانه‌ها نشر شد. البته ممکن است بسیاری از آنانی‌که در این کشور زندگی می‌کنند به این نوع خبرها عادت کرده باشند و دیگر به بی‌احساسی نسبت به این دست خبرها رسیده باشند. تجربه‌ی آشنایی من با پدیده‌ی مشمیزکننده‌ی بریدن سر انسان، به نوشته‌ای که در دوران نوجوانی‌ام مطالعه کردم بر می‌گردد. شرح حال زندگی جان لنون، خواننده و آهنگساز معروف انگلیسی و عضو گروه بیتل‌ها که در یکی از برنامه‌هایش یک زندانی متهم به مرگ را می‌خرد و در روی استیج، در حال اجرای موسیقی سر او را جلوی طرفدارانش می‌برد. این نوشته، من را به نوعی شوکه کرد و همواره از خودم می‌پرسیدم آیا انسان می‌تواند چنین کاری کند؟ آیا این یک افسانه و دروغ‌پردازی در مورد یک خواننده و آهنگساز غربی است که با سوگیری و جانبداری نوشته شده است؟ آیا این یک شایعه‌ی بزرگ‌نمایی‌شده از رویدادی نه به این اندازه وحشتناک است؟ این سوالات بی‌جواب ماند تا این‌که رویدادهای دیگری از سر بریدن انسان‌ها در موقعیت‌های جنگی و غیرجنگی را شاهد بودم. تصاویر ویدیویی و فلم‌هایی که از سربریدن افراد ملکی عراقی توسط نیروهای بعث عراق، افراد ملکی هموطنان‌ما توسط طالبان و موارد مشابهی که در بین موبایل‌ها بلوتوث می‌شد و مردم را با قابلیتی مشمیزکننده از توحش آدمی آگاه می‌ساخت. حوادث مشابهی که در آن فردی، جدا از قرار گرفتن در موقعیت‌های جنگی، همنوعان خود را به کام مرگ می‌کشاند، در کشور ما کم دیده نشده است. ما در دوران‌های مختلف چند دهه اخیر، تقریبا از سوی تمامی آنهایی که با پدیده‌ی جنگ و ویرانسازی انسان درگیر بوده‌اند صحنه‌های دل‌خراش قتل‌عام و متلاشی‌سازی پیکره‌ی آدمیت را شاهد بوده‌ایم. متلاشی‌سازی در تمام لایه‌های حضور آدمی، از روان گرفته تا جسم و ساختار‌های اجتماعی و ساخته‌های بشری. اما من نمی‌خواهم به این‌دست موضوعات بپردازم. آنچه ذهن من را درگیر کرده و انگیزه این نوشته را شکل می‌دهد پدیده لذت سر بریدن در آدمی است. چه کسانی می‌توانند سر ببرند؟ انسان چرا سر می‌برد؟ در ذهن و دل آن‌که سر می‌برد چه می‌گذرد؟ آنانی که سر می‌برند به هیچ‌روی از این کارشان هدفی دگرخواهانه ندارند. آنان برای هیچ‌هدفی غیر از خودشان این عمل را انجام نمی‌دهند. اگر هدف از تنبیه کردن، مجازات یا اعدام یک مجرم یا گناه‌کار باشد، این هدف با روش‌های ساده‌تر و پذیرفته شده‌تری می‌تواند صورت بگیرد. تیرباران، اعدام، یک تیر خلاص و ... اما چرا کسی باید سر ببرد. ایجاد وحشت در دیگران؟ این دلیل هم نمی‌تواند تمام هدف چنین عملی را تبیین کند. آنی که سر می‌برد حتا اگر هدف ایجاد وحشت در دیگران را داشته باشد، اصرار بر این دارد که موضوع وحشت دیگران خودش باشد. دیگران باید از من وحشت داشته باشند. اما باز هدف‌نهایی در ایجاد وحشت خلاصه نمی‌شود. شاید جواب تمامی سوالات مرتبط با چرایی و حتا چگونگی سربریدن یک انسان‌را بتوان در یک اصطلاح خلاصه کرد: سادیست. اختلالی ویرانگر که می‌تواند انسان را با یکی از بیزار‌کننده‌ترین نمودهای خلقت خویش مواجه سازد. حالت و نمودی از قابلیت آدمی که نتیجه مسخ و فنای تمامی فضایل و قابلیت‌های اخلاقی آدمی است؛ گزافه نخواهد بود اگر ادعا کنم انسان سادیست حتا قابلیت‌های حیوانی خودرا نیز از دست داده است. به دو دلیل. اول این‌که حیوانات تنها در زمان نیاز و بر اساس غریزه‌ی‌شان شکار می‌کنند و از بین می‌برند و دوم این که حیوانات نسبت به هم‌نوع و وابستگان خونی خود نوعی عاطفه و احساس مراقبت دارند. اما انسان سادیست این گونه نیست. او برای لذت‌بردن و تجربه احساس برتری شکار می‌کند و نزدیکانش ممکن است اولین و در دسترس‌ترین قربانیانش باشد. انسان سادیست کسی است که از آسیب‌رساندن و ایجاد درد و رنج در دیگران لذت می‌برد. مهمترین ویژگی یک فرد سادیست مرده دوستی او است. عشق به بی‌جان. چیزی‌که برای اکثر انسان‌ها، غریب، باورنکردنی و غیرقابل درک است. برای باور این که کشتن انسان می‌تواند لذت داشته باشد، شاید هیچ شاهدی عینی‌تر و ملموس‌تر از اعتراف «زرعجم»، قاتل بیش از سی‌نفر مراجعین حادثه کابل‌بانک نخواهد بود که صراحتا می‌گوید: از کشتن مردم لذت می‌بردم. مرده چه چیزی برای دوست داشتن دارد که یک فرد سادیست از مواجهه با آن لذت می‌برد؟ فرد سادیست خودرا ناتوان‌تر از آن می‌داند که در مواجهه با انسان‌های قدرتمند احساس برتری و تسلط‌طلبی‌شان را ارضا کند. او برای رفع نیاز قدرت و تسلط بر دیگران باید از بین ببرد. بکشد، آزار دهد، خراب کند و با کشتن، تحت‌تصرف درآوردن و خراب کردن احساس قدرت و برتری کند. او تشنه‌ی ویرانگری است و هر چیزی، حتا ساختن را منوط به خراب کردن می‌داند. مهم نیست که یک سادیست ویرانگر در چه نقش و رفتاری این میل را ارضا می‌کند. ممکن است مانند هیتلر که شیفته معماری و ساختمان‌های مجلل، بزرگ و شیک بود بخواهد میل قدرت و عظمت خودرا در ساختن ساختمان‌های جدید ببیند، اما برای این کار اول باید ویران کند. از همین‌رو دستور ویران‌سازی کامل شهرهای بزرگ و زیبایی همچون پاریس را می‌دهد. انسان مبتلا به سادیست هرچه بخواهد بسازد، پیش از آن باید نمونه‌هایی را که به ذهنش نامطلوب می‌رسد از بین ببرد. او به تغییردادن و اصلاح‌کردن راضی نمی‌شود. طالبان هم اگر می‌خواهند انسان‌هایی بسازند که مطابق با شریعت و طریقت خودشان زندگی کنند اول باید انسان‌هایی را که این‌گونه نیستند از بین ببرند. طالبان به اصلاح‌کردن و تغییردادن مخالفان و آنانی‌که متفاوت از آنانند، راضی نمی‌شوند. انسان سادیست از این مرده‌سازی لذت می‌برد. در اصل تغییر و از نوسازی توجیه و بهانه‌ای‌ست برای کشتن. هدف او به هیچ‌وجه ساختن انسان جدیدی نیست. انسان‌های مرده‌دوست به دنبال توجیهی منطقی و انسانی برای لذت مرده‌دوستی خویش می‌گردند. ویژگی دیگر این‌گونه انسان‌ها که از آزار دادن لذت می‌برد، ناکامی‌هایی است که در گذشته‌ی خویش داشته‌اند. آنان علت عمده این ناکامی‌ها و شکست‌های خویش‌را دیگران می‌دانند. دیگرانی که باعث ضعف و پرخاشگری او شده‌اند. او از دیگران بیزار است اما در عین حال از آنان گریزان نیست بلکه به دنبال تصرف و تسلط بر آنان است تا انتقام گرفته باشد. او در واقع می‌خواهد از گذشته خویش انتقام بگیرد. حال ممکن است قربانی انتقام، همان فرد ناکام‌کننده قبلی باشد یا هر فرد و یا موضوع دیگر. انسان سادیست خودرا با انسان‌های قدرتمند مواجه نمی‌کند چرا که ممکن است باز در رقابت با آنان طعم شکست را تجربه کند؛ از این‌رو همیشه به دنبال شکار انسان‌های ضعیف و یا نزدیک به خود است. نزدیک، از این‌رو که به او اعتماد دارند و یا به او وابسته‌اند و این،‌ فرصتی فراهم می‌کند تا او آنها را شکار کند. غالب این‌گونه انسان‌ها به دنبال سواستفاده رفتاری، ابزاری و جنسی از دوستان، نزدیکان و اقوام خود هستند چرا که آنان راحت‌تر غافل‌گیر و یا مطیع خواهند شد. این‌که یک چوپان سر بریده می‌شود، جدای از هر دلیل دیگری، برای کسی‌که این عمل را انجام داده به این دلیل است که تسلط بر یک چوپان ضعیف راحت‌تر است. طالبان چه کسانی را سر می‌برند و یا مثله می‌کنند؟ آنانی را که ضعیف و ناتوانند و توان مقابله و مقاومت ندارند. مقاومت قربانی، احساس لذت دیگرآزاری و تسلط و قدرت او را می‌کاهد. برای‌همین زمانی‌که میل مرده‌خواهی در یک طالب شکل می‌گیرد باید کسی را شکار کند که ضعیف باشد و توان برابری نداشته باشد. یک معلم ساده، چوپان، افراد ملکی بی‌دفاع و هرکس دیگری که در کنار ضعف مقاومت، دلیلی نیز بتوان برای کشتنش تراشید. انسان سادیست به این دلیل دنبال دلیل می‌گردد تا با عمق توحش و مرده‌خواهی خود مواجه نشود. البته لذت شکار یک شیر از شکار یک آهو بسیار بیشتر است. میل شهوت شکار و آزار در یک فرد سادیست نیز روز به روز زیاده شده می‌رود. لذا او دنبال انسان‌های پرقدرت نیز خواهد بود، اما در این مبارزه و شکار از تزویر، فریب و غافل‌گیری استفاده خواهد کرد. او هرروز در ذهن، رویای شکاری بزرگتر و ویرانگری پرهیجان‌تر را می‌پروراند و منتظر خواهد بود تا لذت و شعف یک ویرانگری هیجان‌انگیزتر را تجربه کند. مزیت کشتن شیر این خواهد بود که از شکارچی هیبت و روحی می‌سازد که همواره حضورش در جنگل احساس خواهد شد و حکومت خواهد کرد. طالبان با کشتن رهبران احزاب، بزرگان اقوام، علما و نیروهای دولتی، روح سادیست خودرا در جنگلی که برای خود ساخته و پرداخته‌اند حاکم کرده‌اند و این‌گونه به لذتی ماندگار از قدرت ویرانگری خویش دست خواهند یافت. آنها توانستند روحی مرده‌خواه بسازند که در مکان‌ها و زمان‌ها حرکت کند و ماندگار بماند. برای یک سادیسم هیچ لذتی بالاتر از لذت تجربه داشتن قدرت روحی ویرانگر نخواهد بود که یاد نامش همواره با مرگ تداعی شود. من این سخن را از بسیاری کسانی که با طالبان و توحششان مواجه شده‌اند شنیده‌ام که: انسان تا یک طالب را می‌بیند اولین چیزی که در ذهنش شکل می‌گیرد مرگ است. این همان روح مرده‌خواهی یک سادیست است. روحی که برای طالب لذت و برای دیگران وحشت ایجاد می‌کند. شما احساس لذت و خوشنودی را در لبخند چهره طالبی که دو سنگ بزرگ به‌هم می‌کوبد و آماده می‌شود تا زنی را سنگسار کند به وضوح درک می‌کنید. او دقیقا برای لذت‌بردن مشتاق این رفتار است. لذت از بین‌بردن و مرده‌سازی. چیزی که دیدن تصویرش برای من و شما آزار دهنده است، موضوع عشق و لذت آن طالب می‌شود. اجرای حکم شریعتی خود ساخته، تنها قالب و نقابی است برای این رفتار بیمارگونه و غیرانسانی. هیتلر هیچ‌گاه خود به میدان جنگ نمی‌رفت و فقط دستور قتل‌عام و ویرانسازی را می‌داد چرا که مواجهه با جمعیت مردگانی که او مسببش بوده، او را با خود حقیقی‌اش مواجه می‌کرد و دچار احساس رنجش نسبت به خودش می‌شد. نکته دیگر این‌که هیتلر هم سادیسم و هم مازوخیسم داشت. یعنی از آزار دیدن نیز لذت می‌برد. این نکته را در شرح حال یکی از معشوقه‌هایش می‌توان یافت که می‌گوید: هیتلر خودرا به خاک افکنده بود و التماس می‌کرد که من او را با لگد بزنم. او خود را به بی‌ارزش‌بودن متهم می‌ساخت، همه نوع اتهامی برخود انباشت و فقط به شیوه‌ای دردآور خودرا به خاک می‌مالید. انسان‌های سادیست عموما روحیات مازوخیستی نیز دارند. در مواجهه با افراد قدرتمندتر و یا جذاب‌تر از خود، به انسان‌هایی ضعیفی مبدل خواهند شد که از مرجع قدرت، رهبر، معشوقه و مراد خویش دستور، تحکم، سرزنش و تحقیر را التماس می‌کند. آنانی که از اثبات برتری خود بر دیگران لذت می‌برند بیمارند. یکی با پول، دیگری با قدرت دستوردادن پرخاشگرانه و تسلط طلبانه، یکی با توان ویرانسازی و یکی هم با سربریدن. لذت سربریدن برای یک سادیست بیشتر است چرا که در او احساس قدرت بیشتری نسبت به ازبین‌بردن اجزا کم‌اهمیت‌تر بدن قربانی ایجاد می‌کند. لذت و احساس قدرت ناشی از سربریدن برای طالب مانند احساس قدرت کشتن و از بین‌بردن سر و رهبر یک قوم یا حزب و یا یک قومندان خواهد بود.


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: ‏"جنايت" ,
:: بازدید از این مطلب : 4341
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: