ماجرای دختری ۱۶ساله که بعد از سنگسار طالبان زنده ماند+۱۸
نوشته شده توسط : a.t.leskoklaye
ت. اجرای احکام حدود؛ یکی از بارز ترین ویژه گی های دوران طالبان بود. احکامی که در بسیاری از مواقع بر استدلال محکمه پسند و قانونی استوار نبود. اجرای این گونه حدود در حال حاضر نیز در مناطق تحت نفوذ طالبان نگرانی های فعالان حقوق بشر را در پی داشته است یک نمونه از اجرای غیر قانونی حدود در دوران حاکمیت طالبان ؛ محکومیت یک دختر از ولسوالی غوریان هرات به حکم سنگسار است. اگر چه این حکم اجرا شد اما دختر زنده ماند. جزئیات ماجرا؛ نحوه ی محاکمه و تاثیرات این حادثه بر اطرافیان این دختر را در این گزارش بخوانید. سهیلا:- “ما دل خود را کنده بودیم کفن اش را جور کرده بودم گفتیم حتما میمیرد.” این سهیلا مادر شفیقه هست . مادری که یک روز برای دختر ۱۶ ساله اش کفن آماده کرده بود و منتظر بود تا جنازه ی دخترش را پس از سنگسار به خانه بیاورند. سهیلا:” شانزده ساله بود او را به کورق ( گودال) کردند تمام مردم را جمع کردند او را به زیر سنگها کردند و لگد کردند.” شفیقه در دوازده سالگی به خانه ی شوهر رفت. اما در همان آوان زندگی مشترک شوهرش او را ترک کرد. سهیلا : “چهار سال از عروسی او گذشته بود همین که عروسی کرد داماد به ایران رفت . نیم کیلو چرس با خود برد. با چرس ها به گیر آمد. به دخترم گفتند که شوهر تو کشته شده.” پس از اینکه ابراهیم ( شوهر شفیقه) خانه را ترک کرد ؛ شفیقه تنها با یک خسر پیر و کور به خانه ماند و فقر. سهیلا :” شوهرش نبود چیزی نداشت کلانی بالای سرش نبود.” به گفته ی مردم محل (که اکثرا از این ماجرا باخبر هستند) ظاهرا شفیقه با قدیر پسر همسایه ی دیوار به دیوار اشنا می شود و بعد تصمیم می گیرد از خانه ی شوهری که فکر میکرد مرده است با قدیر به سمت ایران فرار کند. مادر شفیقه از این تصمیم دخترش بی اطلاع بود. سهیلا:” ما از هم کنده ( دور ) بودیم . رفتم دیدم دخترم نیست ۱۶ روز گم بود. شوهرش هم در همان زمان از زندان آزاد شد و آمد. شوهرش که آمد پالیدن را شروع کردیم .برادر شوهر شفیقه به ایران بود. او شفیقه و پسر را دیده بود.” به گفته ی فضل احمد قصاب یکی از متنفذین محل که با خبر از ماجراست؛ پولیس ایران بعد از شکایت اقوام شوهرش ؛ شفیقه و قدیر را باز داشت کرد و از مرز اسلام قلعه انها را تحویل طالبان داد. سهیلا :” او را آوردند به ولسوالی .دو سه روز به همراه شوهر خود به ولسوالی بندی بود.یک روز به ما گفتند که او را امروز سنگسار می کنند.” محاکمه شفیقه هیچ وقت در یک محکمه ی قانونی محاکمه نشد. نه توانسته بود از خود دفاع کند و نه کسی این حق را به او داده بود. حتی اعضای فامبل وی با واژه ی وکیل مدافع نا آشنا بودند .حکم سنگسار شفیقه از سوی شخص ولسوال وقت به نام مولوی عبدالحمید و با امضای چند ملا و طالب صادر شده بود. محمد انور واحدی محرر قبلی و فعلی محکمه ی غوریان :-” این موضوع به ولسوالی بود.موضوع به عریضه و محکمه نکشید.طالبان جلسه تشکیل دادند.نه عارضی بود و نه معروضی. قطعا کسی به محکمه نیامد که شکایت کند و محکمه به دوران قانونی بیفتد.فقط خود طالبها این کار را کردند. آنها گفتند که این حکم را به فرمان شفاهی امیر المومنین اجرا می کنند گفتند به او زنگ زده اند.آنها هیچ اعتنایی به محکمه نکردند هیچ دوسیه و ورقی در محکمه نیست.” در آن زمان شخصی بنام قاضی عبدالظاهر قادری ریاست محکمه ی غوریان را بر عهده داشت. مولوی عبدالحمید (ولسوال ) از او خواست تا حکم را امضا کند.اما به گفته ی آقای واحدی ؛ رئیس محکمه وقت, از این کار امتناع ورزیده بود و اصرار داشت که در صورتی حکم را صادر و امضا میکند که متهم مراحل قانونی اش را طی کند. واحدی :- “به قاضی عبدالظاهر خان گفتند که تو حکم بده اما او گفت که بر خلاف مقررات قانون نمی تواند حکم بدهد.اگر حکم محکمه را می خواهند باید سه محکمه ی ابتدایی , استیناف و تمیز را طی کند ؛ توشیح شود تا به قطعیت برسد.” اما این در خواست محکمه برای مولوی عبدالحمید ارزشی نداشت. او ملا ها را جمع کرد و به گفته ی آقای واحدی خود حکم را صادر کرد. حکم سنگسار برای شفیقه بخاطر متاهل بودنش و حکم ۹۹ ضربه شلاق برای قدیر چون او مجرد بود. صدور این حکم نه تنها از منظر محکمه خلاف قانون بود ؛ بلکه از نگاه دینی نیز اشکلات زیادی بر آن وارد است. شکیبا پارسا استاد دانشکده شرعیات دانشگاه هرات در مورد اجرای حد سنگسار مولوی عبدالحمید حتی به ابراهیم شوهر شفیقه در همان روز اول پیشنهاد داده بود که شفیقه و قدیر را بدون سر و صدا بکشد. حاجی فضل احمد. :- “ولسوال گفت ایران که همی رقم بدنامی برای ما روان کرده به شوهرش گفت که آنها را بین راه بکشد و به لب دریا دفن کند اما ابراهیم این کار را نکرد.” ارباب محمد گل نیز که یکی از اقوام ابراهیم هست این مسئله را تایید می کند. :-”حتی طالبها تفنگ آوردند ( به ابراهیم ) که بیا و زنت را بکش اما ابراهیم این کار را نکرد.” بعد از اینکه ابراهیم نخواست زنش را بکشد به گفته ی حاجی فضل احمد قصاب ؛ مولوی عبدالحمید ناراحت شد و خودش تصمیم گرفت تا اقدام کند. فضل احمد:-”ولسوال گفت شما که حکم افغانیت را جاری نکردید غیرت این را نکردید که بکشید خودم می کشم.” مولوی عبدالحمید هیچ اعتنایی به قانون نداشت.به گفته ی مدیر اداری فعلی ولسوالی ؛ که خود شاهد این صحنه بوده ؛ در یک مورد ولسوال, دوسیه ی محکمه در رابطه با یک قضیه حقوقی را بدست خود آتش زد وبعد به ملاهای اطرافش گفت که قضیه را فیصله کنند. ارباب محمد گل نیز از جمله کسانی است که بخاطر عدم اعتنای مولوی عبدالحمید به قانون ؛ سه ماه را در حبس گذراند. محمد گل: “دعوای حقوقی زمین داشتم بدون حکم محکمه او (مولوی عبدالحمید) گفت که باید قبول کنم . من گفتم باید محکمه قضاوت کند اما او مرا سه ماه حبس کرد.” اجرای” حدود الله” ارباب محمد گل که در حال سپری کردن دوران حبس بدون محکمه ی خود بود ؛ یک روز از زندان بیرون آورده شد. اما نه برای آزادی ؛ بلکه برای کندن گودال محل اجرا حکم سنگسار شفیقه. او قدی بلند تر از حد معمول دارد با موهایی کاملا زرد و صورتی سرخ . اما این قد بلند تر از معمول وی برای زنده ماندن شفیقه کمک بزرگی کرده است. محمد گل:-” مرا مجبور کردند که گودال را بکنم .ملا ها گفتند که تا ناف بکنید اما طالبها توسط من تا سینه ام کندند.” برای دیدن محل اجرای حکم سنگسار شفیقه به آن محل رفتم. آنجا یک زمین فوتبال بود. جایی که معمولا یک تیم و طرفدارانش طعم شکست یا پیروزی را می چشند و شاید هم مساوی.اما ۱۳ سال قبل در همین زمین یک دختر ۱۶ ساله طعم ضربه دیدن از هزاران سنگ و هزاران چشم سرزنش کننده را چشید. این زمین در انتهای جنوبی بازار غوریان واقع است. بزرگی زمین بقدری هست که گنجایش هزاران نفری که برای کشتن شفیقه باسنگ گردهم آمده بودند را داشته باشد. پیدا کردن محل دقیق گودال در این زمین هموار و ریگی کار سختی نبود. چون عبدالله شاهد عینی صحنه که همراهی ام میکرد ؛ این نقطه را خوب به خاطر داشت.ودر ضمن سطح محل گودال , نسبت به سایر بخشهای زمین عمق محسوسی دارد و آنجا تقریبا تنها نقطه ای از این زمین ریگی هست که رویش سبزه روئیده بود. عبدالله شاهد صحنه :” اینجا میدان ورزشی تیم فوتبال فتح غوریان است. در زمان حکومت طالبان هم میدان ورزشی بود اما تبدیل شده بود به محل اجرای به اصطلاح حدودالله. دقیقا در همین ناحیه یک گودال کنده بودند به عمق تقریبا یک و نیم متر. من در ده متری این جا ایستاده بودم. حدود صد نفر از افراد بانفوذ اینجا جایگاه ویژه داشتند و قرار بود که اول آنها سنگ بزنند و بعد افراد متفرقه بودند.شاید در حدود ۲-۳ هزار نفر. پنج متر آن طرف تر آمبولانس ایستاده بود. یک تراکتور سنگ می آورد.دو سه تیلر تراکتور سنگ آورده بودند.در حدود بیست متر آن طرف تر شخصی ایستاده بود که حکم را می خواند و در کنارش محل اجرای حکم شلاق زدن پسر بود.دقیقا یادم هست که همان فردی که حکم را می خواند این شعر رانیز می خواند که ترس از خدا نکردی شرم و حیا نکردی رفتی به راه ایران این است حکم قرآن این رامی گفت و محتسب شلاق می زد.بعد از اجرای حکم پسر ؛ زن را آوردند.” حاجی فضل احمد قصاب از جمله ی همان صد نفری بود که جلوتر از همه ایستاده بودند و قرار بود اولین سنگ ها را بزنند. حاجی فضل احمد:-” از جمله ۵-۶ هزار نفری که بودند خود ولسوال عبدالحمید می گشت و همان افرادی که مخلص تر ( متدین تر البته از نگاه ظاهری) بودند را اشاره می داد که بیا .صد نفر را چهار اطراف گودال جمع کرد.از ان نفرها یکی من بودم.شفیقه را با بایفور ( موتر های مخصوص طالبان) آوردند . به سر گودال پایین کردند . چادر کهنه ای ( برقع ) به سرش بود. شفیقه را پایین کردند شوهرش گفت که پایین شو (به داخل گودال) شفیقه پرسید که چطور؟ بعد شوهرش به بین شانه های او زد و او را به داخل گودال انداخت. “ اما در این زمان در خانه پدر شفیقه , سهیلا در حال آماده شدن برای مراسم کفن و دفن دخترش بود او و پدر شفیقه نتوانسته بودند که به محل بروند. سهیلا:- “خودم نرفتم. می توانستم؟ مگر دل داشتم؟تمام خلایق بودند. ما دل خود را کنده بودیم . کفنش را جور کرده بودیم چون مطمئن بودیم که می میرد. “ در واقع شفیقه ی بی دفاع با چند هزار نفر بالای سرش که به قصد کشت به او سنگ می زدند؛ با مرگ فاصله ی چندانی نداشت. اما کوچک بودن شفیقه از نگاه جسمی ؛ قد بلند محمد گل ( کسی که گودال را کنده بود) و به گفته ی فضل احمد قصاب ؛ عدم آگاهی طالبان از نحوه ی اجرای حدود الله ، همه و همه دست به دست هم داده بود تا نتیجه را تغییر دهد. فضل احمد:-” این طالبها نمی فهمیدند که حدودالله چی رقم جاری می شود. معلومات نداشتند. وقتی شفیقه به داخل گودال افتاد خم شد.و طبعا وقتی صد نفر دور گودال ایستاده شوند؛ پنج متری از گودال دور می شوند.از این طرف که ما سنگ می زدیم می خورد به دیوار گودال و می افتاد پایین از آن طرف هم همچنین به همین ترتیب . سنگ زدیم تا گودال پر شد. وقتی پر شد گفتند حالا پاک شده .علما گفتند اگر مرد برایش نماز جنازه بخوانیم و اگر زنده ماند پاک است.” این که شفیقه چه مدتی در زیر به گفته فضل احمدقصاب چهار خروار سنگ بود؛ اختلاف نظر وجود دارد.اما میانگین دقایقی که چندین شاهد عینی گفته اند به ده تا پانزده دقیقه می رسد. در این مدت مولوی عبدالحمید و سایر طالبانی که حکم را صادر کرده بودند؛ خواستند تا شاید اطمینان خود را از مرگ دختر کامل تر کنند. ارباب محمدگل:-” گودال که تا دهن پر شد؛ به سه چهار بار ملا عبدالحمید و طالبان بالای آن راه رفتند.بعد گفتند که نعش را بیرون کنند.” اما این مدت برای برادر شفیقه و شوهر خواهرش هر ثانیه اش نفس گیر بود. شوهر خواهر شفیقه:- “همان دم که سنگ ها را می زدند ؛ ما خود را انداختیم که ( شفیقه را )بیرون کنیم باز هم ما را نگذاشتند. گفتند باشد که چندی بماند.” احمد فواد صمدی کارمند صحی شفاخانه غوریان است.او جز تیم صحی بود که در محل سنگسار حضور داشت تا بعد از اجرای “حدودالله” اگر کاری برای زنده ماندن شفیقه از دستش بر می آمد؛ انجام دهد. از او ابتدا در مورد وضیت روحی خانواده دختر در لحظه ی اجرا حکم پرسیدم. صمدی:- “برادرش هنگام سنگسار خواهرش خیلی نارحت بود و مدام جیغ میزد. بعد از سنگسار هم سنگ ها را خیلی با شتاب از روی خواهرش کنار می زد. هیچ امید واری به زنده ماندنش وجود نداشت.بعد از آنکه تقریبا دو تن سنگ را از بالای دختر کنار زدیم و به داخل آمبولانس انتقالش دادیم ؛ اول بیهوش بود و بعد از براه افتادن آمبولانس ؛ دختر خودش بلند شد و نشست . ما به او گفتیم دراز بکش تا به شفاخانه برسانیمش و معاینه کنیم و بعد از معاینه دیدیم که کمی بدنش جراحت دیده بود و بعد از پانسمان بدون اینکه نیاز به بستر شدن داشته باشد بعد از یک ساعت وی را به خانه اش انتقال دادند.” سهیلا:-” از شفاخانه آوردن به سرای ما . دو سه شب بعد شوهرش آمد و گفت زن خوا را می خواهم اگر او گناهی می داشت کشته می شد و بعد زنش را برد.” انگیزه ها شفیقه زنده ماند. اما این برای آنانیکه به قصد کشت به جانش سنگ زده بودند خوش آیند نبود.فضل احمد قصاب یکی از اینهاست. فضل احمد:-” خودم طرفدار ای بودم که ابراهیم ( شوهر شفیقه) هر دو نفر ( شفیقه و قدیر ) را قتل کند. به ابراهیم گفتم طبق محکمه ی افغانها باید او را خودت می کشتی اما او به حرف من نکرد.ما صد نفری که در لحظه سنگسار سنگ می زدیم(در صف اول) آنقدر مخلص بودیم که او کشته شود .اما شفیقه خرد بود به همین خاطر سنگ ها به جانش گیر نمی کرد وگر نه با سنگ نیم من اگر یکی هم می خورد میمرد.”۲۲ آنهایی که در محل حضور داشتنند ؛ انگیزههای متفاوتی آن ها را به آنجا کشانده بود. عبدالله سلجوقی:-”من سنگ نزدم . احساس می کردم در حدی نیستم که تشخیص بدهم و خیلی هم اعتماد نداشتم به حکم طالبان.از طرفی من حتی وجدانم قبول نمی کند که به جان یک پرنده سنگ بزنم چه برسد به این که بخواهم یک انسان را با سنگ بکشم. من در آن زمان که نوجوان بودم فقط بایک حس کنجکاوی به صحنه آمده بودم اما کسانی بودندکه برای تفریح آمده بودند شاید خوشحال می شدند که نظاره گر مرگ یک انسان باشندو این چیز را دقیقا در چهره یکی دو نفر من دیدم. اما یک عده از قهر سنگ می زدند و فکر می کردند که واقعا طرف باید از بین برود.” پس لرزه ها اگر چه شفیقه زنده ماند ، اما تبعات این اتفاق برای او و اطرافیانش تاکنون قسمت بزرگی از زندگی شان را تحت الشعاع قرار داده است. مهمترین این پس لرزه ها شاید مرگ پدر و خود کشی برادر بیست ساله شفیقه باشد. وقتی وارد خانه ی سهیلا مادر شفیقه شدم ؛ او مرا به اتاق گلی که مثل اتاق سمت چپش بجای در یک پرده کهنه زده بود برد. البته در ورودی دهلیز هم فقط یک پرده داشت . اگر چه ظاهرا این خانه مهمان خانه اش بود اما پلاس های پاره پاره ی کف اتاق اولین چیزی بود که به چشم می آمد .با تمام این اوصاف اما این اتاق یک تفاوت دیگر هم برای سهیلا داشت و آن اینکه این اتاق محل مرگ دو تن از عزیزان وی بود. سهیلا:-” پدرش این غم را تحمل کرده نتوانست . مریض شد و بر اثر همان مریضی مرد. پسرم بیست ساله بود.از مردم گپ شنیده بود. خود را نامراد کرد. خود را به داخل همین اتاق کشت . داخل همین اتاق گولی (تابلیت ) خورد.همه یک سو همین جوان من که رفت یک سو.جوان بود قوچاق بود. خواهر به سرش عاشق می شد (خوش صورت بود). ای کم ننگی بود که کسی به ما طعنه نده؟تا سه چهار ماه یکی از ما از خانه نمی توانستیم بیرون بشویم.همی حالا هم جایی که نشسته ایم گپ اش بالا می آید؛ خواهر هایش و من خار می خوریم(خجالت میکشیم)ای کم معامله ای بود که به سر ما کردند؟” تنها کسی که بعد از این حادثه برای سهیلا مانده بود ؛ پسر نوجوانش بود که او هم بعد از مدتی نتوانست طعنه های مردم را تحمل کند و راهی ایران شد. از طرفی خانواده شوهر شفیقه هم از این تبعات مصئون نبودند . ابراهیم به همراه دو برادر خود مجبور شد زادگاهش را ترک کند و به ایران رفت. اما چرا این حادثه برای شفیقه اتفاق افتاد؟ شوهر خواهر شفیقه جواب این سوال را این چنین پاسخ دارد. :-” زن فاحشه بسیار است. زیاد از این کار ها می شود اما شفیقه کسی را نداشت که جلو دنبالش برود . اگر پول و پارتی می بود این مشکل حل می شد( و به اینجا نمی کشید)پولدار ها هزار کار میکنند کی اسمشان بالا می شود؟ می گویند نون دادن آدم فقیر معلوم نمیشه و ….دادن آدم پولدار. اما ما فقیر بودیم.” داد خواست اما بعد از تمام این ماجراها ؛ وقتی از مادر و شوهر خواهر شفیقه پرسیدم که اکنون آنها برای دادرسی چی می خواهند؛ آنها سکوت کردند.سکوتی که فراورده ی ترس آنها بود. ترس از طالبان. سهیلا به من گفت :-” من چی بگویم؟” شاید به سهیلا باید حق بدهیم. در واقع سهیلا با این حادثه تمام فامیلش را از دست داد. اگر چه دخترش بعد از سنگسار زنده ماند اما برای سهیلا این زنده ماندن با مرگ تفاوت زیادی ندارد. سهیلا:- “من زجر و مشقت خیلی کشیدم . این جوانم رفت؛ خانه ام خراب شد؛دخترم آنجا بدنامی کشید.” وقتی از سهیلا به عنوان آخرین سوال پرسیدم زندگی ات چگونه هست؟ سهیلا:- “فلج شده برفتیم تا به امروز.”


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: ‏"‏جنایات‏"‏ ,
:: بازدید از این مطلب : 1291
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: