بازخواني اعترافات كفتار ورامين قاتل كودكان
نوشته شده توسط : a.t.leskoklaye
قاضى ياورزاده از محمد بسيجه خواست كه خود را معرفى كند. متهم خود را محمد بسيجه فرزند على اكبر، ۲۲ ساله، كارگر كوره آجرپزى، شيعه، تبعه ايران و داراى ۵ كلاس سواد معرفى كرد. ياورزاده گفت: كيفرخواست دادسراى پاكدشت، شما را به ۱۴ فقره آدم ربايى به قصد ارتكاب اعمال منافى عفت و مباشرت در قتل كودكان، متهم كرده است. آيا اتهامات را قبول داريد؟ بيجه گفت: بله. رئيس جلسه خطاب به متهم عنوان كرد كه آيا اتهام شركت در ۴ فقره آدم ربايى به قصد ارتكاب اعمال منافى عفت و قتل كودكان را قبول داريد؟ كه متهم اين اتهام را هم قبول كرد. محمد بسيجه همچنين ۵ فقره جنايت بر ميت (آتش زدن مرده ها) را قبول كرد. متهم رديف اول پرونده همچنين اتهام شركت در يك فقره آدم ربايى به قصد ارتكاب اعمال منافى عفت به همراه دوست افغانى خود را نيز پذيرفت. قاضى با اشاره به اولين جنايت محمد بيجه كه روز عاشوراى سال ۸۱ رخ داده بود، از او خواست به تشريح نحوه قتل آن كودك بپردازد كه محمد با قبول اتهام خود گفت: «اولين قتل را روز عاشوراى سال ۸۱ انجام دادم. آن روز من مقابل كوره هاى آجرپزى ايستاده بودم كه دو تا بچه از جلوى كوره رد شدند. چند مترى به دنبال آنها رفتم ولى در ميان راه منصرف شدم و برگشتم. در حال برگشت پسر ۹ ساله اى را ديدم كه كنار خيابان ايستاده و گريه مى كرد به سراغش رفتم. زنجير عزادارى در دستش بوده از او علت گريه اش را پرسيدم كه او گفت برادرش را گم كرده است و مى خواهد به خانه شان در امامزاده برود. به او گفتم آنجا را بلدم بيا برويم خانه امان تا با دوچرخه تو را به آنجا ببرم. كوره خلوت بود. او را به لانه كبوترى بردم. اين كودك كه احمدرضا خدرى نام داشت به موضوع شك كرد و سراغ دوچرخه را گرفت. در اين زمان به او گفتم دوچرخه اى در كار نيست. تهديدش كردم. پس از اذيت و آزار، با دست او را خفه كردم و دو ضربه چاقو هم به گردنش زدم. همان شب جنازه را داخل گونى كردم و به چاهى برده و زير سنگ ها دفن كردم.» قاضى: در اين قتل على غلامپور با شما همكارى داشت؟ متهم: نه على غلامپور در اين قتل با من همكارى نداشت و من موضوع را در بازداشتگاه اداره آگاهى شهر رى براى او تعريف كردم. • محمد را هم با دست خفه كردم متهم رديف اول پرونده در ادامه در خصوص دومين قتل خود كه قربانى آن پسربچه اى به نام محمد جعفرى بود، گفت: «محمد همسايه ما بود. پدرش در محل بنايى مى كرد. حوالى ظهر بود. من جلوى در ايستاده بودم كه او با فرغون به سمتم آمد و تخته بنايى و بشكه خواست. بشكه را به او دادم و گفتم براى بردن تخته دوباره برگردد. بعد تخته را در حياط انداختم و وقتى او آمد گفتم كه آن را از حياط بردارد. محمد وارد حياط شد و من هم پشت سر او داخل شدم. با دست دهانش را گرفتم و به لانه كبوترى بردم. او را هم با دست خفه كردم. همان لحظه فرغون را به كنار اتوبان بردم و در آنجا رها كردم. تخته را هم سر جايش گذاشتم. يك ساعت بعد از قتل، پدر محمد سراغ او را از من گرفت كه به دروغ گفتم نديدم. شب بعد جسد را از لانه كبوترى به كنار آسياب بردم و با لاستيك آتش زدم. جمجمه و استخوان هاى بزرگ را هم با تخته خرد كردم.» متهم در اين قتل هم همدستى على غلامپور را انكار كرد و گفت: «يكى از همسايه ها به من شك كرده بود و جلوى پدر محمد در محل در جست وجوى او بود، خواست كه چاقوى خودم را به آنها نشان بدهم كه من گفتم همراهم نيست.» قاضى در ادامه از قاتل در مورد ساعت قتل پرسيد كه او پاسخ داد: «حدود ساعت يك بعدازظهر او را به لانه كبوترى بردم و ساعت سه خفه اش كردم.» محمد بيجه در پاسخ به پرسش قاضى در مورد اينكه كسى موقع آتش زدن جسد متوجه ماجرا نشد، گفت: «زمانى كه كوره ها خوابيده بودند، قصابى به آنجا مى آمد و گاو مى كشت و همانجا آنها را سلاخى مى كرد و ما استخوان ها را آتش مى زديم. من براى اينكه بوى گوشت پخش نشود جسد را با لاستيك آتش زدم و اگر كسى هم مى آمد ادعا مى كردم در حال آتش زدن استخوان ها هستم.» البته شب قتل خانواده محمد به جست وجوى محل پرداختند. اما داخل لانه كبوترى كه محل مخفى كردن جسد بود را نگاه نكردند.» قاضى پس اتهام سومين قتل را به محمد تفهيم كرد كه او با قبول اتهام خود گفت: «سومين قربانى مرد ۵۰ ساله اى ناشناس بود كه در اداره آگاهى متوجه شدم غلامحسين نام داشت. تاريخ دقيق آن در خاطرم نيست فقط مى دانم اواسط فروردين ماه سال ۸۲ بود. در حال گشت زنى در كوچه خاكى مش صفر كه انتهاى آن يك كوره آجرپزى متروكه است بودم كه مردى حدود ۵۰ ساله را برهنه ديدم. لباس هايش را شسته بود و منتظر خشك شدن آنها بود. صدايش كردم و پرسيدم پول مى خواهد، جواب مثبت داد. خواستم براى گرفتن پول به ته آسياب بيايد. آنجا كسى رفت و آمد نداشت. در آنجا وقتى مطمئن شدم كسى ما را نديده است با چاقو ضربه اى به او زدم. شروع به داد و فرياد كرد. دهنش را گرفتم و ضربه ديگرى به قفسه سينه اش زدم. او را همان جا رها كردم و به خانه رفتم. صبح زود دوباره به سراغش آمدم و جنازه اش را مخفى كردم. لوازمش را گشتم كه يك تيغ و هزار تومان پول بود، آن را برداشتم و به خانه آمدم.» قاضى سپس از محمد در مورد انگيزه اش از اين قتل پرسيد كه او پاسخ داد دليل خاصى نداشتم. محمد بيجه در اوايل خردادماه سال گذشته هنگام چوپانى در بيابان هاى اطراف پاكدشت چهارمين قتل خود را مرتكب شد. در اين جنايت بيجه با سم سيانور كودك ۱۰ ساله اى به نام جواد حسينى را به قتل رساند. متهم ديروز در خصوص اين قتل گفت: «هنگام چوپانى اين كودك را ديدم كه كنار دره راه مى رفت او را به بهانه اى به پايين دره كشاندم و باسرنگ به پهلويش سم سيانور تزريق كردم. او را رها كردم تا ببينم عكس العملش چيست. ولى جواد بلافاصله پس از تزريق فوت كرد. ابتدا او را دفن كردم اما در ادامه ترسيدم كه كسى متوجه ماجرا شود به همين خاطر جسد را داخل چاله آبى قرار دادم و روى آن سنگى گذاشتم و مى خواستم به اين ترتيب آثار انگشتم را پاك كنم. براى اينكه مسير تحقيقات را تغيير دهم در نامه اى براى پدر جواد نوشتم اگر پسرت را مى خواهى بايد سر عباس گودرزى (صاحب كوره) را بياورى وگرنه بايد او را فراموش كنى. با اين كار مى خواستم همه فكر كنند اين موضوع كار دشمنان عباس است. سپس نامه را داخل كيف گذاشتم و آن را نزديك خانه آنها انداختم.» • ماموران مرا نمى ديدند قاضى در ادامه از متهم پرسيد فكر نمى كردى احتمال دستگيرى ات به خاطر آنكه كيف را در دست داشتى وجود داشته باشد؟ محمد پاسخ داد: «هيچ وقت ماموران به سراغ من نمى آمدند انگار آنها در ديدن من كور بودند. من ماموران را صددرصد مقصر نمى دانم. محيط كوره دره زياد دارد، كه مى توانستم در آنجا مخفى شوم. همچنين من سالم بودم و هيچ كس به من شك نمى كرد. من اول فكر مى كردم بعد كارى را انجام مى دادم. من كيف را شب بردم. آن محل تا خانه شان ۲۰۰ متر فاصله داشت. در شب ديدم خوب است و تا فاصله ۵۰ مترى را خوب مى بينم. هميشه در شب راه مى رفتم. در كوره هم از ساعت سه صبح تا ۹ شب كار مى كردم. مى دانستم از كجا بروم كه من را نبينند.» قاضى: هميشه برمى گشتى و قربانى را مى ديدى؟ بيجه: نه. اين استثنا بود. • چگونه سيانور تهيه مى كردم متهم در ادامه در مورد تهيه سيانور گفت «۵۰ _ ۴۰ گرم سم از يك كارگاه آبكارى كه زمانى در آنجا كار مى كردم برداشته بودم. همچنين مقدارى از ناصرخسرو خريده بودم كه از آن استفاده نكردم. ۱۴ سالم بود كه در كارگاه محل كارم ديده بودم كه يكى از كارگرها با سيانور خودكشى كرد. همچنين در يك كتاب خواندم كه در يك خودكشى دسته جمعى ۹۰۰ نفر با تزريق سيانور خودكشى كرده اند.» اين متهم پس از حل كردن سيانور جامد در آب آن را درون شيشه آمپول پنى سيلين ريخته بود. او هميشه شيشه سم را همراه داشت و تا موردى پيش مى آمد با سرنگى كه در جيب داشت اقدام به تزريق آن به قربانيان خود مى كرد. اين قاتل براى اولين بار براى قتل جواد حسينى از سيانور استفاده كرد و پس از آن سه نفر ديگر را هم با اين سم به قتل رساند. بيجه در جلسه ديروز ادامه داد: «يكى از همسايه هاى ما به نام محمد از موضوع سيانور خبر داشت و براى اينكه كسى به موضوع شك نكند و دستگير نشوم دو ضربه ناقص به گردن جواد زدم. البته اگر جسد او را به پزشكى قانونى مى بردند، آنجا پزشكان متوجه ماجرا مى شدند ولى چنين كارى را انجام ندادند.» قاضى پرسيد «اين كودك به غير از كيف چيز ديگرى هم همراه داشت؟» بيجه: يك ساعت مچى، كاپشن و يك پفك. كه ساعت را در بيابان انداختم.» • فرار از خانه با ۲۰۰ هزار تومان پنجمين قربانى محمد پسر ۱۵ ساله اى تبعه كشور افغانستان بود. قاتل و مقتول با هم دوست بودند. مقتول محمدرضا بربرى نام داشت. بيجه او را هم با سيانور به قتل رساند. قاضى ياورزاده با تفهيم اتهام اين قتل به قاتل از او خواست اقدام به تشريح نحوه قتل كند. محمد با قبول اتهام خود گفت «او يك پسر ۱۵ ساله به نام محمدرضا بود. ما با هم دوست بوديم. او مى گفت پدرش اذيتش مى كند به همين خاطر قصد فرار از خانه را دارد.كار كوره تازه شروع شده بود به سراغم آمد و گفت من مى خواهم فرار كنم بيا با هم اين كار را بكنيم. به او گفتم فرار به اين راحتى نيست. پول مى خواهد كه من ندارم. او ادعا كرد مى تواند پول را تهيه كند. چند روز پس از اين ماجرا در خردادماه سال۸۲ محمدرضا من را صدا كرد و گفت توانسته پول را تهيه كند. گفتم نامه اى بنويس و در خانه بگذار و بگو كه قصد فرار دارى. اما او به خانه رفته و ديده بود در قفل است به همين خاطر نامه را ننوشته بود. او را به باغى حوالى شهرك انقلاب بردم. من نمى خواستم فرار كنم. سرنگ را پر از سيانور كرده و به پهلوى او تزريق كردم او يكدفعه تكان خورد كه باعث شكستن سوزن سرنگ در پهلويش شد. او پرسيد اين مايع چه بود كه من گفتم اين تو را آرام مى كند و الان راحت به خواب مى روى و هرچه در گذشته ديده اى فراموش مى كنى. اما در ادامه واقعيت را به او گفتم كه او خواست سريع راحتش كنم. اين بار به سينه اش تزريق كردم كه اين بار سريع مرد. سپس جسدش را داخل شيارى در باغ گذاشتم و روى آن خاك ريختم.» قاضى از محمد پرسيد با توجه به اينكه محمد از موضوع سيانور خبر داشت نترسيدى متوجه علت مرگ شوند كه او گفت: «همانطور كه قبلاً گفتم من اول فكر مى كردم بعد كار انجام مى دادم. فكر مى كردم او نامه را نوشته است و زمانى كه ديدم او اين كار را نكرده است جسد را در جايى دفن كردم كه كسى رد نمى شد.» قاضى سپس از قاتل در مورد ۲۰۰ هزار تومان پولى كه از مقتول سرقت كرده بود پرسيد كه او گفت: «آن پول را در مدت سه ماه خرج كردم. اما انگيزه ام از قتل سرقت پول نبود. من نمى خواستم با او فرار كنم.» • وقتى مسعود از مقابلم رد شد مسعود شيدان كودك ۷ ساله اى است كه قاتل او را هم با تزريق سيانور به قتل رساند. متهم به قتل در مورد اين جنايت خود گفت «اوايل سال ۸۲ بود. كنار حياط ايستاده بودم و مرغ و جوجه ها را نگاه مى كردم. او از مقابلم رد شد. او را به اسم نمى شناختم. صدايش كردم. گفتم بيا برويم خروس ها را جنگ بدهيم. او را به محل خلوتى بردم و سپس با آزار و اذيت با تزريق سيانور به پهلويش او را به قتل رساندم. او را خوب نمى شناختم. مدتى پيش به محله ما آمده بودند. حتى من در اسباب كشى خانه به آنها كمك كرده بودم.» قاضى: چرا بچه هاى همسايه ها را به قتل مى رساندى؟ بيجه: «بعدها فهميدم كه اشتباه كرده ام. زيرا اين باعث مى شد ماموران سريع به كوره ها مشكوك شوند. جسد اين كودك را هم بردم داخل چاه كنار جسد احمدرضا خدرى دفن كردم.» • مى خواستم قتل ها يكسان نباشد قاتل در ادامه در مورد هفتمين قتل خود گفت: «مقتول كودكى ۱۰ ساله به نام ميلاد تهامى بود. پنجم تيرماه سال گذشته از امامزاده به سمت خانه مى آمدم كه حدود ساعت ۶ و ۳۰ دقيقه حوالى خيابان ريخته گرى پسربچه اى را ديدم كه با سگ بازى مى كرد. به او گفتم سگ مال تو است كه او گفت نه براى همسايه ما است. گفتم مى خواهى بيهوشش كنى. او قبول كرد. طنابى به گردن سگ انداختم و او را به محل خلوتى بردم. قصد كشتن آن كودك را نداشتم. به سگ سيانور تزريق كردم او فرار كرد و به دره رفت. ميلاد هم كه كنجكاو شده بود به دنبال آن به دره رفت. در آنجا دهانش را گرفتم. با سنگ زد توى سرم كه باعث شد عصبانى شوم. محكم جلوى دهانش را گرفته بودم. بى حال شده بود. خواستم با سيانور او را بكشم ولى ترسيدم. تصميم گرفتم با چاقو او را بكشم تا قتل ها يكدست نباشد. خون ها را پاك كردم. لباسش را درآوردم و زير ماسه ها مخفى كردم. • اعتراض خانواده كودكان قربانى در اين هنگام مادر ميلاد شروع به گريه و زارى كرد و همسرش هم به سمت قاتل حمله ور شد. در ادامه تمام شاكيان به سمت آنها حمله بردند كه ماموران متهمان را به طبقه پايين محل برگزارى دادگاه بردند. در اين هنگام قاضى جلسه را تعطيل كرد كه پس از گذشت حدود ۲۰ دقيقه دادگاه مجدداً تشكيل شد. در ادامه جلسه قاتل فقط به زمان و مكان و نحوه قتل ها اشاره كرد و به خاطر خانواده ها ديگر نحوه كامل قتل و ربودن كودكان را تشريح نكرد.


:: موضوعات مرتبط: , , , , , , , ,
:: برچسب‌ها: ‏"جنايت" ,
:: بازدید از این مطلب : 2452
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: